محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

هنوز در سفر!

سلام به همه! من هنوز تو سفرم! اينترنتم افتضاحه! از همه جا بيخبر موندم! ببخشيد كه نتونستم بيام ديدنتون و جواب محبتهاتون رو بدم! سه شنبه بالاخره سومين دندونم بعد چهار ماه درومد! سرعت دندون درآوردنم هم مثل سرعت اينترنتم شده! الان اصفهانم، جاي شما خالي اوضاع بد نيست، فقط مامان بزرگ يه كم حالش خوب نيست، امروز فقط براي چند لحظه كوتاه تونستم تو بيمارستان ببينمش. انشالله با دعاي دلهاي پاك دوستاي گلم زودتر حالش خوب بشه بياد پيش من. دلم براتون خيلي تنگ شده!
24 خرداد 1391

محيا تو قاب دريا!

سلام به همه! آخر هفته گذشته ما بازم رفتيم كنار دريا، اما اينبار با پيش بيني قبلي! جاتون خالي خيلي خوب بود ولي صورت و دستاي منو پشه ها نيش زدن و فعلا نميتونم عكسي از خودم بذارم تا جاي اونا خوب بشه! چقدم ميخاره و قرمز شده، آخه چرا من؟ چطوري دلتون اومد پشه ها؟      توضيح: آفتاب خورده تو صورتم كه اخم كردم، آخه من خنده رو كجا؟ قيافه اخمو كجا؟!   ...
14 خرداد 1391

ما رفتيم سفر!

سلام به همه! اين هفته كلاسهاي ماماني و بابايي تموم شد و ما تا شروع امتحانات با اجازه دوستاي گلمون رفتيم سفر! البته قرار نبود به اين زودي بريم ولي چندتا كار هم پيش اومد كه بايد راهي ميشديم، حالا چند روز ميريم اراك براي ديد و بازديد و انجام كاراي بابايي، چند روز اصفهان و چند روز هم تهران و كرج، البته قرار بود بريم مشهد ولي جور نشد، شايد امام رضا (ع) هنوز نخواسته دعوتمون كنه. اينجا اينترنت پرسرعت ندارم! نوشته هامو سوار يه لاك پشت براتون پست ميكنم! و از اين كه نميتونم مرتب بيام ديدنتون خيلي عذاب وجدان دارم! دلم هم خيلي براتون تنگ شده! يه وقت فكر نكنيد بي معرفتيم ها! انشالله از سفر با دست پر برگردم و كلي سوغاتي براتون بيارم! ...
12 خرداد 1391

سرعت زمان!

سلام به همه! عصر بابايي كه اومد خونه گفت امروز صبح سر كلاس زمان تند تند ميگذشت، چند كلمه بيشتر درس نداده بودم كه ديدم يك ساعت و نيم گذشته! هيچ كس هم نمگيه خسته نباشي! گفتم واقعا چقدر خوبه بچه ها اينقده به درس علاقمندن! آدم تو همچين كلاسي واقعا گذشت زمان رو حس نميكنه! اومدم بيرون، ديدم هنوز بقيه كلاسها تموم نشده! ساعت سالن را ديدم 15 دقيقه عقب مونده! همه چيز عجيب بود! بابايي گفت كم كم اول به ساعت خودم شك كردم، بعدم به محيا! چرا محيا؟ آخه من ديروز داشتم با ساعت بابايي بازي ميكردم، يهو از دستم افتاد و محكم خورد زمين! حالا ساعت بابايي تو هر يه ساعت 10 دقيقه ميره جلو! خوب مگه چيه بابايي؟ خوب ميخواستم زودتر كارات تموم بشه بياي خونه...
11 خرداد 1391

آخه چقدر كار؟!

سلام به همه! هميشه اوايل خرداد كه كلاسها داره تموم ميشه، همه كارها باهم قاطي پاتي ميشن! اين روزها خيلي سرمون شلوغه، اينقده كه شرمنده گل روي دوستاي گلم هستم كه بيشتر بيام ديدنتون، البته سعي كردم سر بزنم ولي نتونستم جواب نظراي صميمانه تون رو بدم. ميدونم كه ما رو ميبخشيد، سعي ميكنم زودتر بيام پيشتون!   ...
8 خرداد 1391

رجب ماه رؤيايي!

سلام به همه! اين ماه يه ماه دوست داشتني و رؤياييه! خلاصه يه ماه خيلي ماهيه! ماه رجب! كلي مناسبت و تولد و جشن! ديشب هم شب آرزوها بود، من و ماماني و بابايي رفتيم مسجد و كلي آرزوهاي خوب كرديم! منم متولد ماه رجب هستم و در اولين شب آرزوهاي زندگيم تو يازدهمين ماهگرد تولدم براي همه دوستاي گلم سلامتي، شادي، آرامش و رسيدن به آرزوهاشون رو آرزو كردم.  
5 خرداد 1391

رؤیای یازده ماهگی!

سلام به همه! یازدهین ماه هم گذشت و فقط یکماه دیگه مونده تا یکسالگی! تو خونه ما هیچکس باورش نمیشه من دارم یکساله میشم! من و مامانی و بابایی همینجوری موندیم که چجوری این مدت گذشته؟! هی همدیگه رو نیشگون میگیریم ببینیم بیداریم یا داريم خواب ميبينيم! این واقعیته یا رؤیا؟ تو این ماه کلی مهارتهای حرکتی پیدا کردم، الان برای ثانیه های زیادی میتونم بدون کمک بایستم، دستم رو لبه مبلها بگیرم و راه برم،     عاشق عبور از موانع هستم، کافیه یکی تو خونه خوابیده باشه, بیخودی هزار بار از روش رد میشم و اینور و اونور میرم تا پاشه و با اعصاب و روان درب و داغون بیخيال خواب بشه! دست دسی و نوعی خنده دار از حرکات موزون را با شنیدن آهنگه...
4 خرداد 1391
1